دانلود آهنگ گل بیتا از داریوش آریا تماسو قطع کردم ، گوشیو تو دستم فشار دادم، ساعت اومدنشو پنهان کرده بود، گفته بود 12 پرواز دارم، نگفته بود 12 میرسم تهران. و حالا که باهاش تماس گرفته بودم، فهمیدم رسیده تهران. فرصت آماده شدن نداشتم، به حرص خوردنم خندید و گفت سوار تاکسیم تا یه ربع دیگه میرسم. دستی توی موهام کشیدم، تموم کارهامو بهم ریخته بود، از جایی که نشسته بودم، فریاد زدم: زودتر آماده بشین. الان آرتا میرسه. تا رسیدن آرتا مثل مرغ پرکنده از این طرف سالن، به اون طرف میرفتم، میدونست من از انتظار بدم میاد، میدونست دلم میخواد خودم برم به استقبالش اما همیشه، همین کارو میکرد. همیشه دست منو میذاشت تو پوست گردو. صدای زنگ که اومد، از در ورودی سالن بیرون اومدم، توی ایوون ایستادمو نگاه دوختم به روبروم، چشم برنداشتم از آرتایی که مهگلو توی آغوشش داشتو دست مهبد توی دستای بزرگش جا شده بود. چند پله رو پایین رفتم، تا زودتر در بر بگیرم برادر عزیزتر از جانمو. وقتی به نزدیکتر رسیدن، وقتی که سیاهی های چشم مهگل به من دوخته شد، پرکشیدم برای بغل کردن نازدانه های آرتا: سلام داداش. آرتا با دستای گرمش، دستمو فشرد: سلام آریا خان، احوالات شما. روی لپهای تپل مهگل بوسه ای نشوندم: ممنون، تو جلوتر برو تو، هوا سرده. مهبد چسبیده به پاهامو با دست بالا کشیدمو بین بازوهام گرفتمش: احوال پسر من چطوره؟ با سرخوشی جواب داد: مرسی عمو آریا. چه لذتی بالاتر از درمیان گرفتن برادرزاده توی دنیا پیدا میشه؟ چه لذتی بالاتر از دیدن برادر عزیزت بود؟ پله ها رو بالا میرفتمو گوش میدادم به تعریفهای مهبد از هواپیماسواری امروزشون. گوشم پیش مهبد بود و ذهنم درگیر زیبا و پری بود که هنوز از خونه بیرون نرفته بودن. هیچ تقصیری به گردن من نبود وقتی که آرتا ساعت دقیق اومدنشو پنهان کرده بود. آرتا روی مبلی که مشرف به پله ها بود، نشست. مهگل، توی سالن به بازی مشغول شد، مهبدو کنار مهگل گذاشتم تا با هم بازی کنن، و خودم روبروی آرتا نشستم. نشستنم همزمان شد با ظاهر شدن مریم بالای پله ها. مریم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها