دانلود آهنگ هم غصه از داریوش پری توی مبل جمع شد: نه فقط میخواستم بدونم تا کی باید ازت دور باشیم. آریا دستاشو تو هم جمع کرد: همینه که هست، هرکی نمیتونه تحمل کنه، وسایلشو جمع کنه، بره به سلامت. ترسیدم از این همه جدیتش، و خوشم اومد از حمایتی که از برادرش داشت، از اینکه با تمام وجود تلاش میکرد، احترام برادر بزرگترشو حفظ کنه. وقتی که دیدم،پری و زیبا بلند شدن، منم برپا زدم، شنیدم که زیبا با بغض گفت: ما میریم وسایلمونو جمع کنیم. توی اتاقم نشسته بودم، چمدونم کنارم قرار داشت، هر چیزی رو که فکر میکردم لازم میشه، دورم جمع کرده بودم. پلیور سبزمو تا زدمو به حرف زیبا گوش دادم: آرتا خان، عادتشونه هر وقت میان ما باید بریم. روسریمو کنار شلوارم جا دادم: خب شاید اینطور راحت تر باشن، چرا اینقدر سخت میگیری؟ زیبا موهای رو صورتشو کنار زد: سخت نگیرم؟ مثل اینکه حالیت نیست چی داره میشه؟ وقتی آرتا بیاد، تا چندوقت ما نمیتونم از صد فرسنگی آریا رد بشیم. یکم لباسامو جابجا کردم تا بتونم وسایل بیشتری توش جا بدم: خب چه بهتر، چرا به این فکر نمیکنی که میتونیم با هم بریم مسافرت، یه زندگی مجردی بدون غرغرای آریا. زیبا نزدیکتر اومد: بله برای شما که سایه ی آریا رو با تیر میزنی، خیلی هم خوبه، اما برای منی که تحمل دوری آریا رو ندارم، خیلی سخته. درک نمیکردم این همه عشق یه طرفه رو: فعلا که چاره ای نداریم به جز اینکه بریم. وسایلتو جمع کردی؟ سرشو بالا انداخت، پرسیدم: نگفتن کی میان؟ بلند شد و به سمت در رفت: یه ساعت پیش زنگ زد، گفت برای ساعت 12 پرواز دارن. من میرم وسایلمو جمع کنم. آهانی گفتم، پس بلاخره به توصیه ی آریا گوش داد، نتونست تحمل کنه نگرانی برادرشو. نگاهی به ساعت روی میز عسلی انداختم، ساعت 11 صبح بود. پس زیاد فرصتی نداشتیم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها