saharngh



در حالی که نیاز به کار در همه

سطوح وجود دارد، با فراتر رفتن از سوالاتی که نیاز به حافظه ساده دارند وجود دارد

یا به یاد می آوریم، ما، به عنوان معلمان، به دانشجویان کمک می کنیم تا سطوح بالاتر تفکر انتقادی، حتی به عنوان آنها توسعه

دانش واقعی درخواست سوالات سطح بالا و دستیابی به اهداف سطح بالاتر نیاز دارد

معلمان کلاس های آموزشی را تربیت می کنند تا از تفکر انتقادی حمایت کنند.


تونی مکالمه ذهنی "سوئیس" را فرا می خواند

چاقوی ارتش برای مغز است. "این نه تنها یک است

روش برای گسترش حافظه خود، اما

یک راه برای بهبود مهارت تفکر شما.

Mapping ذهن می تواند مورد استفاده قرار گیرد:

حفظ، یادگیری، ارائه،

برقراری ارتباط، سازماندهی، برنامه ریزی،

جلسات، مذاکره، و همه نوع

فکر کردن.

یک

نقشه ذهنی راه چند حسینی است

انتقال افکار خود به کاغذ. این است

فوق العاده آسان و ساده برای استفاده. در

ابتدا ممکن است کمی تمرین کند، اما بعد

مغز شما به یاد داشته باشید که چگونه باید داشته باشد

سرگرم کننده و زندگی و یادگیری شما هرگز نخواهد بود

دوباره همینطوره نقشه های ذهنی یک است

راه شگفت انگیز ساختار

اطلاعات، به طوری که شما می توانید بزرگ را ببینید

تصویر و جزئیات. با یادداشت های خطی

که لیست و خطوط هستند، شما هرگز

انعطاف پذیری داشته باشید که با آن دارید

ذهن نقشه ها


اعداد به یک بخش مهم تبدیل شده اند

از زندگی ما، اما هیچ کس به ما نشان نداده است

چگونه آنها را به یاد بیاوریم. شما می توانید استفاده کنید

دستگاه های حافظه خارجی به یاد داشته باشید

اعداد و شما می توانید انتخاب کنید

مغز خود را خارج کنید اما اگر شما هستید

کسب و کار و شما می توانید واقعیت و یادآوری

ارقام بدون اشاره به شما

"مغز خارجی" یا یادداشت ها، سپس آن را می سازد

اعتماد و اطمینان. هنگامی که شما به یاد داشته باشید

حقایق و ارقام آن اعتماد به نفس را ایجاد می کند

حافظه شما، قدرت ذهنی را ایجاد می کند

و مانند ورزشگاه برای مغز شما است.

اگر شما از رقم، عادت معمولی تماس بگیرید

فقط هفت رقم را به یاد خواهد آورد

به جلو و تنها چهار تا پنج

عقب اگر شما آموزش دیده باشید

حافظه محدودیتی ندارد من میتوانم

به یاد داشته باشید یک عدد تصادفی 50 رقمی در

کمتر از 20 ثانیه و 100 رقم در 45

ثانیه من عدد من را گرفته ام

حافظه فراتر از تمام محدودیت هایی است که

در آن منطقه تنظیم شده است.


منطقی باشیم

گوش کنید و واقعا به آن علاقه مند شوید

نام دیگر فرد ما به طور معمول چنین است

نگران جالب بودن این هستیم که ما

فراموش کنید که علاقه مند باشید. وقتی تو

تبدیل به علاقه مند به شما می خواهید

گوش دادن به نام یاد بگیرید که گوش کنید

مردم از نظر آنها و نه

خودت نه تنها شما را بهبود خواهد بخشید

حافظه نام، اما اجتماعی شما

هوشمندی نیز هست

2. ایجاد

شما باید یک تصویر را برای نام ایجاد کنید

در ذهن شما، قادر به ایجاد مجدد آن هستید

بعد.

آیا تا به حال شنیدید که مردم می گویند: "من

چهره را می فهمم، اما نمی توانم به یاد داشته باشم

نام .؟ "شما هرگز او نیست


هنگامی که ما به

مردم آنها معرفی می کنیم

به طور معمول نام خود را به سرعت آن را می گویند

هیچ کس نمی تواند آن را دریافت کند کنترل کن

مقدمه، برای اینکه واقعا بتواند آن را دریافت کند

نام شما باید به کم کردن سرعت

معرفی. گوشهای فیل را روی آن قرار دهید

و واقعا شنیدن نام، را

به یاد آوردن نام چیزی است که است

مهم است برای شما


وقتی فردی را با همان

ملاقات دیدید

نام خود را به عنوان شما، شما خود را به یاد داشته باشید

نام؟ بله، زیرا شما علاقه مند هستید

این نام، شما همیشه آن را می شنوید، و شما

توجه در اوج است. نام دارد

به معنی برای شما و شما نیز آن را به اتصال

خودت اگر این استراتژی اساسی را دنبال کنید

با هر کسی که با شما ملاقات می کنید

اسامی خود را به یاد بیاورید


ما تازه یاد گرفته ایم

اطلاعات را با تبدیل اطلاعات به زندگی

به تصاویر یا فیلم های ذهنی. حالا ما

نیاز به یادگیری برای ایجاد فایل ها، برای تصاویر،

از حافظه طولانی مدت ما. این اراده

به ما در یادآوری جدید کمک کن

اطلاعات این سیستم ها به شما نیاز دارند

فکر می کنم متفاوت است من همیشه فکر می کنم این است

شگفت انگیز چگونه مردم می خواهند برای بهبود

حافظه و تمرکز آنها، اما آنها

بیشتر از این کار را انجام دهید و انتظار داشته باشید

نتیجه متفاوت شما باید انجام دهید متفاوت است

برای تبدیل شدن به متفاوت


من به شما

آموزش می دهم که تبدیل بلندی شود

اطلاعات به چیزی که واقعی است

و به خوبی سازمان یافته است. این، به نوبه خود، به معنی است

اطلاعات معنای و اراده دارند

پس از آن باید به جای از بین بردن استفاده شود.

من در مورد یادگیری رباط صحبت نمی کنم بلکه یک

راه ذخیره اطلاعات به صورت متفاوت با

نتایج به مراتب بهتر است. هدف این است که بهبود یابد

یادگیری و درک

چند کتاب وجود دارد که انجام می دهند

بسیاری از صحبت کردن قبل از پیدا کردن هر گونه گوشت.

این کتاب متفاوت است من میخواهم بدست بیارم

راست به نقطه و صرفه جویی در مقدار زیادی از شما

زمان و انرژی هدف من نشان دادن است

شما جهان فوق العاده حافظه

بهبود در راه من به کسی آرزو می کنم

به من آموختی فقط خواندنی نیست

این کتاب؛ بازی با مفاهیم و

آن را بخشی از تفکر و خودتان قرار دهید

زندگی اگر آماده باشید، سپس به اولی بروید

درس و رها کردن قدرت خود را

حافظه


خواهید دید که این کتاب شکسته شده است

به سه قسمت تقسیم می شود که چهار

کلید دارد

(یا Cs) برای بهبود حافظه شما. این

بخش اول درباره بهبود خود صحبت می کند

تمرکز. بخش دوم این است

در مورد بهبود توانایی شما برای ایجاد

تصاویر و ارتباطات مفاهیم

با هم، و کلید نهایی در مورد است

ایجاد عادت با استفاده مداوم.

این چهار Cs راه حل برای هر است

مشکل حافظه ای که دارید یا خواهد شد

چهره در آینده. برخی از نمونه ها

که من در این کتاب استفاده کرده ام

توسعه شخصی و کسب و کار

کتاب ها نه تنها به شما یاد می گیرند

بهبود حافظه خود را، اما شما نیز خواهد شد

برخی مفاهیم کلیدی را که می توانید استفاده کنید یاد بگیرید

برای توسعه شخصی شما.


من به شما این همه این را نمی دهم که شما را تحت تأثیر قرار دهد

اما

تاکید کرد که هرکدام

فرد دارای توان بالایی برای استاد است

حافظه خود را. مهم نیست

اهل کجایی؛ همه چیز مهم است

به کجا میروی. با این حال، اگر شما

همیشه به آنچه که همیشه دارید انجام دهید

انجامش دادی، می خواهی چیزی بدست بگیری

همیشه بدست آمده شما باید انجام دهید متفاوت است

برای متفاوت شدن بنابراین، یک کلمه از

هشدار: تسلط بر حافظه شماست

رفتن به نیاز به نوع دیگری از

فکر کردن.

قضاوت نکنید و یا به دنبال کمال از

این کتاب؛ نه به دنبال ارزش است چه زمانی

شما اطلاعات را قضاوت می کنید، خودتان را متوقف می کنید

از یادگیری آن. شما می توانید قضاوت کنید

روش ها، شما می توانید آنها را مورد انتقاد قرار دهید

رویکرد دیگری را امتحان کنید، اما به شما قول میدهم

شما نمیتوانید همان را دریافت کنید

نتایج به دست ما استادان حافظه بدون

استفاده از این اصول از تو می خواهم

خواندن با ذهن باز؛ من شک ندارم

این همه چیزی است که در این یاد می گیرید

کتاب کار می کند و به طرز شگفت آور خوبی.

روشهایی که با شما به اشتراک میگذارم

همان روش هایی هستند که حافظه هستند

کارشناسی ارشد استفاده می شود. این استراتژی است!


دانلود آهنگ شام مهتاب از داریوش نگاه تیزبین آرتا روی مریم میرفت و برمیگشت، تموم حرکات مریمو زیر نظر داشت. با دقت گوش میداد حرفایی که بین مریمو بچه ها ردوبدل میشد. وقتی که خوب مریمو آنالیز کرد، وقتی خوب مریمو سبک سنگین کرد چشمای پرسشگرشو به سمت من برگردوند: خب؟ مثل گناهکارا به تقلا افتادم برای رهایی از بازجویی: اسمش مریمه، چندماهی میشه که باهاش ازدواج کردم. ابرویی بالا انداختو دوباره نگاه برگردوند به سمت مریمی که با لبخند گشادش به مهبد نگاه میکرد، اخم درهم کردم از اینکه مریم اینقدر سخاوتمند لبخندشو به مهبدو مهگل میبخشه. و اخمم غلیظتر شد وقتی نگاه آرتا دقیقا به روی همون لبخند مونده بود. برای جلب توجه آرتا به خودم، گفتم: چه خبرا داداش؟ چی شد هوس کردی یه سری به ما بزنی؟ آرتا با حالت خاصی نگاهم کردو گفت: سلامتی. یه مدت بود احساس خستگی میکردم، بخاطر همین اومدم اینجا آب و هوا عوض کردم. نگاهم به مریمی بود که تند تند به بهونه های مختلف، مهگلو مهبدو میبوسید، نمیدونم چرا نسبت به برادرزاده هام احساس حسادت میکردم. چشم که برگردوندم نگاه تیزبین آرتا غافلگیرم کرد، یکم توی مبل جابجا شدم: خوب کاری کردی، اینجوری بچه ها هم از تنهایی در میان. آرتا مستقیم به مریم نگاه کرد: آره بخصوص که الان یه هم بازی جدید پیدا کردن. دستام مشت شد بخاطر نگاه مستقیم برادرم به زنم. آرتا رو هیچ وقت چشم چرون ندیده بودم، همین حرصمو بیشتر کرد. پری و زیبا بلاخره نمایان شدن، درحالی که خودشونو با انواع لوازم آرایش خفه کرده بودن، نگاهم بی اختیار به سمت صورت ساده و بی آلایش مریم کشیده شد. زیبا پیش دستی کرد توی اظهار وجود: سلام آرتا خان خوش اومدین. آرتا با بدخلقی جواب داد: ممنون. چرا حس کردم بین لحن آرتا با مریم و زیبا تفاوت فاحش وجود داشت؟ و چرا این تفاوت غیرت منو قلقلک میداد؟ پری به پایین پله ها رسیده بود: آرتا خان سلام، ببخشید دیر فهمیدیم شما رسیدین،وگرنه زودتر خدمتتون میرسیدیم. آرتا نگاهشو به من دوخت، با غضب نگاهم میکرد: خواهش میکنم.


دانلود آهنگ شیرین شیرین از داریوش چند پله پایین اومدم، متوجه نگاه سنگین آریا وچشمای کنجکاو آرتا به روی خودم بودم، چادر مشکیمو جمعتر کردم، کاش صبر کرده بودم و با پری و زیبا پایین میومدم. از این همه در معرض توجه بودن معذب شدم. با دیدن فرشته های کوچیکی که از پایین پله ها چشم به من دوخته بودن، تموم خجالتم دود شد رفت هوا، حضور بقیه رو فراموش کردم، پله های باقی مونده رو به طرف پایین دویدم، چقدر ناز و خوشگل بودن. کنارشون زانو زدم، دختر کوچولوی تپلو بغل کردمو به خودم فشردمش: چیقد شما نانایی، دلم میخواد بخولمت. اسمت چیه خوشگل خانوم؟ نازی توی صداش انداخت: مهگل. دلم میخواست گازش بگیرم، صدای برادرش سرمو به سمتش برگردوند: خاله، آبجیمو ول کن. نگاهی به اخمهای تو همش کردم، خنده ای کردم، مهگلو نشون دادم:آقا کوچولو اینو میگی؟ نمیخوام مال خودمه، میخوام بخورمش. تلاش کرد مهگلو از بغلم بیرون بکشه، اجازه دادم تا به خواستش برسه، با غرور گفت: من هفت سالمه. بابام میگه من مرد شدم، شما بهم میگین کوچولوئم؟ دلم رفت برای مرد گفتنش، یه بوسه ی سریع روی گونش گذاشتم: ببخشید مرد بزرگ، نمیدونستم شما اینقدر بزرگ شدین. مهبد با دست لپشو پاک کرد. غرورش منو به یاد کسی مینداخت که نسبت خیلی نزدیکی باهام داشت. از گوشه چشمم دیدم برادر آریا رو، دیدم آرتایی رو که آریا از مردونگی هاش، از برادریهاش، تعریف کرده بود. دیدم برادری رو که با وجود شباهت زیادش با آریا، با وجود تفاوت سنی هفت ساله اش با آریا و با وجود اینکه سنش کمتر از چهل سال بود، تارهای سفید زیادی لابلای موهاش دیده میشد. چی اینقدر پیرش کرده بود؟ غم از دست دادن زنش، همسرش، عشقش؟ یا تنها بزرگ کردن این بچه ها؟ از بی حواسیم شرمنده شدم. از اینکه مثل همیشه، بچه ها رو به بزرگترها مقدم میداشتم، شرمنده شدم. تلاش کردم تا جمله ای برای خوش آمدگویی پیدا کنم: سلام، بی ادبی منو ببخشید، با دیدن بچه ها آداب معاشرتو فراموش میکنم. چقدر لحن حرف زدنش شبیه آریا بود اما با محبت تر: سلام، راحت باشین. آریا


دانلود آهنگ گل بیتا از داریوش آریا تماسو قطع کردم ، گوشیو تو دستم فشار دادم، ساعت اومدنشو پنهان کرده بود، گفته بود 12 پرواز دارم، نگفته بود 12 میرسم تهران. و حالا که باهاش تماس گرفته بودم، فهمیدم رسیده تهران. فرصت آماده شدن نداشتم، به حرص خوردنم خندید و گفت سوار تاکسیم تا یه ربع دیگه میرسم. دستی توی موهام کشیدم، تموم کارهامو بهم ریخته بود، از جایی که نشسته بودم، فریاد زدم: زودتر آماده بشین. الان آرتا میرسه. تا رسیدن آرتا مثل مرغ پرکنده از این طرف سالن، به اون طرف میرفتم، میدونست من از انتظار بدم میاد، میدونست دلم میخواد خودم برم به استقبالش اما همیشه، همین کارو میکرد. همیشه دست منو میذاشت تو پوست گردو. صدای زنگ که اومد، از در ورودی سالن بیرون اومدم، توی ایوون ایستادمو نگاه دوختم به روبروم، چشم برنداشتم از آرتایی که مهگلو توی آغوشش داشتو دست مهبد توی دستای بزرگش جا شده بود. چند پله رو پایین رفتم، تا زودتر در بر بگیرم برادر عزیزتر از جانمو. وقتی به نزدیکتر رسیدن، وقتی که سیاهی های چشم مهگل به من دوخته شد، پرکشیدم برای بغل کردن نازدانه های آرتا: سلام داداش. آرتا با دستای گرمش، دستمو فشرد: سلام آریا خان، احوالات شما. روی لپهای تپل مهگل بوسه ای نشوندم: ممنون، تو جلوتر برو تو، هوا سرده. مهبد چسبیده به پاهامو با دست بالا کشیدمو بین بازوهام گرفتمش: احوال پسر من چطوره؟ با سرخوشی جواب داد: مرسی عمو آریا. چه لذتی بالاتر از درمیان گرفتن برادرزاده توی دنیا پیدا میشه؟ چه لذتی بالاتر از دیدن برادر عزیزت بود؟ پله ها رو بالا میرفتمو گوش میدادم به تعریفهای مهبد از هواپیماسواری امروزشون. گوشم پیش مهبد بود و ذهنم درگیر زیبا و پری بود که هنوز از خونه بیرون نرفته بودن. هیچ تقصیری به گردن من نبود وقتی که آرتا ساعت دقیق اومدنشو پنهان کرده بود. آرتا روی مبلی که مشرف به پله ها بود، نشست. مهگل، توی سالن به بازی مشغول شد، مهبدو کنار مهگل گذاشتم تا با هم بازی کنن، و خودم روبروی آرتا نشستم. نشستنم همزمان شد با ظاهر شدن مریم بالای پله ها. مریم


دانلود آهنگ هم غصه از داریوش پری توی مبل جمع شد: نه فقط میخواستم بدونم تا کی باید ازت دور باشیم. آریا دستاشو تو هم جمع کرد: همینه که هست، هرکی نمیتونه تحمل کنه، وسایلشو جمع کنه، بره به سلامت. ترسیدم از این همه جدیتش، و خوشم اومد از حمایتی که از برادرش داشت، از اینکه با تمام وجود تلاش میکرد، احترام برادر بزرگترشو حفظ کنه. وقتی که دیدم،پری و زیبا بلند شدن، منم برپا زدم، شنیدم که زیبا با بغض گفت: ما میریم وسایلمونو جمع کنیم. توی اتاقم نشسته بودم، چمدونم کنارم قرار داشت، هر چیزی رو که فکر میکردم لازم میشه، دورم جمع کرده بودم. پلیور سبزمو تا زدمو به حرف زیبا گوش دادم: آرتا خان، عادتشونه هر وقت میان ما باید بریم. روسریمو کنار شلوارم جا دادم: خب شاید اینطور راحت تر باشن، چرا اینقدر سخت میگیری؟ زیبا موهای رو صورتشو کنار زد: سخت نگیرم؟ مثل اینکه حالیت نیست چی داره میشه؟ وقتی آرتا بیاد، تا چندوقت ما نمیتونم از صد فرسنگی آریا رد بشیم. یکم لباسامو جابجا کردم تا بتونم وسایل بیشتری توش جا بدم: خب چه بهتر، چرا به این فکر نمیکنی که میتونیم با هم بریم مسافرت، یه زندگی مجردی بدون غرغرای آریا. زیبا نزدیکتر اومد: بله برای شما که سایه ی آریا رو با تیر میزنی، خیلی هم خوبه، اما برای منی که تحمل دوری آریا رو ندارم، خیلی سخته. درک نمیکردم این همه عشق یه طرفه رو: فعلا که چاره ای نداریم به جز اینکه بریم. وسایلتو جمع کردی؟ سرشو بالا انداخت، پرسیدم: نگفتن کی میان؟ بلند شد و به سمت در رفت: یه ساعت پیش زنگ زد، گفت برای ساعت 12 پرواز دارن. من میرم وسایلمو جمع کنم. آهانی گفتم، پس بلاخره به توصیه ی آریا گوش داد، نتونست تحمل کنه نگرانی برادرشو. نگاهی به ساعت روی میز عسلی انداختم، ساعت 11 صبح بود. پس زیاد فرصتی نداشتیم.


دانلود آهنگ یاران از داریوش چقدر دلم برای تنها کسایی که برام مونده بودن، تنگ بود: پس منتظرتم، هرموقع حرکت کردی خبرم کن. گوشیمو توی دستم جابجا کردم، گوش سپردم به برادرانه هاش: گفتم که خودتو نگران نکن، بهتره خودتو برای میزبانی آماده کنی. کمی مکث کرد، دل دل میکرد برای گفتنش : آریا میدونی که خوشم نمیاد وقتی که میام. میدونستم چی میخواد، رسم همیشگیش بود، میون حرفش پریدم: میدونم، برای یه مدت میفرستمشون مسافرت. صدای ناله ی همزمان زیبا و پری، نگاه مریمو به دنبال داشت، نگاهی که با کنجکاوی بین ما سه نفر میگشت: فعلا خداحافظ. مریم آریا گوشیو قطع کرد و رو به زیبا و پری گفت: کلید آپارتمانو بهتون میدم، یه مدت برید اونجا. آریا دستاشو به پشتی مبل تکیه داد: اگه دوست داشتین می تونید مسافرت برید، کیش، قشم، شمال، جنوب، حتی خارج از کشوراما تو این مدت، این اطراف پیداتون نشه. با وجود اینکه دوست داشتم، آرتا رو ببینم. بااینکه دلم میخواست با آرتا بیشتر آشنا بشم، با آرتایی که حق برادری رو برای آریا به بهترین نحو انجام داده بود. اما نمیتونستم چشم پوشی کنم از این موقعیت عالی، رهایی از قصری برام مثل قفس بود. حتی اگه به معنی بیرون کردن بود، حتی اگه میشد به اضافه بودن تفسیرش کرد، اما دوست داشتم که برای مدتی هرچند کوتاه از این زندگی دور باشم. نگاه سنگین آریا باعث شد، چشم بگیرم از گلی که بهش خیره شده بودم. با دقت نگاهم میکرد، انگار میخواست فکرامو بخونه. وقتی که نگاه خنثی منو دید، نگاهی که سعی کرده بودم اشتیاقمو توش نشون ندم، رو به زیبای ناراحت گفت:به جای اینکه اینجا بشینید، برید وسایلتونو جمع کنید. میدونید که خوشم نمیاد وقتی آرتا میاد، شما اینجا باشید. نمیدونستم این درخواست آرتا بود یا آریا؟ که این چندروزی که کنار هم بودن، هیچ مزاحمی، هیچ کسی که هم خونشون نیست، کنارشون نباشه. پری به حرف دراومد: عزیزم، چند روز قراره اینجا بمونن؟ آریا با جدیت جواب داد: تا هر وقت که دوست داشته باشه، نکنه مشکلی داری؟


دانلود آهنگ سرود آفرینش از داریوش هر وقت میدیدمش دوتا حس متفاوت داشتم، هم ازش دلگیر بودم، هم گاهی ازش متشکر. دلگیر بودم بخاطر اینکه هنوز کنار نیومده بودم با رفتارهایی که قبل از شب مهمونی باهام داشت، هنوز نمیتونستم ببخشمش بخاطر تموم تحقیرها، بخاطر تموم تهمتها، بخاطر تموم تحریمها، بخاطر خیلی چیزها نمیتونستم ببخشمش. هنوز دلم باهاش صاف نشده بود، هنوزم یادو خاطره ی بعضی از روزها، بغض به گلوم میاورد. گاهی دلم به حالش میسوخت بخاطر سرگذشتی که داشت، گاهی بهش حق میدادم که با چنین شکستی، به کسی راحت اعتماد نکنه و گاهی بخاطر رفتارهاش کینه به دلم راه میدادم. متشکر بودم به خاطر اینکه اجازه داده بود دوباره با خونوادم در ارتباط باشم. گاهی دقیقه ها کنارم مینشست و گوش میداد به حرفهایی که بین منو مامانم، بین منو بابام، بین منو محسن ردوبدل میشد. و گاهی گوشیشو به دستم میدادو خودش به اتاقش برمیگشت. علاوه بر آریا، پری و زیبا هم تغییر کرده بودن، رفتارشون باهام سرد بود، فقط از روی اجبار باهام حرف میزدن، فقط از روی حفظ ظاهر لبخند میزدن. چشمای زیبا بیشتر اوقات پرازاشک بودو چشمای پری آریا چشم از چشمای زیبایی گرفتم که با ناراحتی به گفتگوی ما گوش میداد، پرسیدم: کی میرسین؟ با تموم وجود گوش دادم به صدای پشت خط : تا شب اونجام. خبری خوبی بود برای منی که خیلی وقت بود دلتنگش بودم اما نگران شدم از رانندگی که میشناختم: بهتر نیست با هواپیما بیای؟ توی این فصل مسافرت با ماشین خطرناکه. خنده ی کوتاهی کرد و من جون دادم برای اون خنده: نترس برادر من، بار اولم نیست که این مسیرو میام. اما من میترسیدم از این جاده ای که دوتن از عزیزامو گرفته بود، سکوتم اونو به حرف واداشت، میدونست دردی رو که داشتم: هنوز که تصمیمم قطعی نیست، شاید با هواپیما اومدم. نفسمو بیرون دادم: با هواپیما بیای خیالم راحت تره. مدرسه ی مهبدو چیکار میکنی؟ نگاهی به پری انداختم که با اخمهای درهم به مکالمه ی ما گوش میداد: با مدیرشون صحبت کردم، اجازشو گرفتم. این مدتی که میام خودم به درساش رسیدگی میکنم.


دانلود آهنگ تندباد حادثه از داریوش چهارزانو روی تخت نشست:نخیرشم امروز فرق داشت، تازشم من زیاد گریه نکردم. برو ببین بقیه دخترا هر روز گریه میکنن. چقدر شبیه دختر بچه های تخس شده بود، دلم میخواست : راست میگی شما خانوم بزرگی برای خودت شدی، مثلا شوهر کردی، مثلا دیگه خانوم شدی، پس کمتر باید گریه بکنی. از اشاره ی مستقیمم صورتش قرمز شد. دلم میخواست لپای قرمزشو گاز بگیرم. بالشتشو به سمتم پرتاب کرد، خنده ی بلندی کردمو از روی تخت بلند شدم. چندقدم عقب رفتم: دیگه دوست ندارم گریه هاتو ببینم. دلم میخواد هیچوقت گریه نکنی. عقب عقب رفتم، نگاهمو از چشمای گشاد شده ی مریم گرفتمو از اتاق خارج شدم. مریم چندباری پلک زدم تا مطمئن بشم اشتباه نمیبینم، واقعا خود آریا بود؟ این همه تغییر ممکنه؟. حس خوبی داشتم، با وجود تموم ناراحتی که بابت حرفهای پشت سرم داشتم اما حسم خوب بود. نمیدونستم این حس خوب ناشی از صحبتم با آقاجونم بود یا تغییری که توی رفتار آریا میدیدم. تنها دلخوریم، تنها ناراحتیم بابت مامان بود، میدونستم ازم دلگیر شده، بهش حق میدادم. خیلی وقت بود که باهاشون تماس نگرفته بودم، خیلی وقت بود که باهاش حرف نزده بودم. خودمو روی بالشتم پرت کردم، بی اراده نگاهم به طرف در و اتاق آریا برگشت، و بی اراده تر لبخند زدم. چشمامو بستم تا دیگه به اون سمت نگاه نکنم. نفس عمیقی کشیدمو به پهلو خوابیدم. میدونستم برای اینکه مامانو از دلخوری دربیارم، باید کلی منت بکشم. ****** از اون شب، از شبی که آریا به صورت خودجوش، منو از تحریم درآورد، یه ماهی میگذشت. اواخر بهمن بودیمو نزدیک هشت ماه از ازدواجمون میگذشت. هشت ماهی که گاهی برام خیلی عذاب آور بودو هر ساعتش بیشتر از یکسال طول میکشید و گاهی آرومو بدون دغدغه. آریا تغییر کرده بود، هر روز متفاوت از روز قبلش میشد، یه روز با محبت به من نگاه میکرد و روز بعد تموم تلاششو میکرد تا نگاهش بهم نیفته. یه روز کاملا خوش اخلاقو اجتماعی، یه روز بدعنق و گوشه گیر. انگار با خودش سرجنگ داشت. این تغییراتی که توی رفتار آریا صورت میگرفت، منو به فکر وا میداشت، چرا اینطور رفتار میکرد؟ چرا گاهی با من مهربون بودو گاهی عصبی به نظر میرسید.


دانلود آهنگ کهن دیارا از داریوش صدای گرفتش به گوشم رسید: نمیدونی چقدر سخته، یه عمر مواظب خودت باشی، یه عمر با احتیاط رفتار کنی، یه عمر مراقب باشی که پاتو کج نذاری، بعدش همون مردمی که همیشه ازت تعریف میکردن، همون مردمی که قبلا به اسمت قسم میخوردن، بهت تهمت بزنن. خوب بود که منو محرم دلش میدونست؟ لب زدم: مگه تو بخاطر مردم زندگی میکنی؟ مگه بخاطر مردم، پاتو از خط قرمزا فراتر نذاشتی؟ با بغض جواب داد: نه بخاطر مردم زندگی نکردم، اصلا درد من حرفای مردم پشت سرم نیست، درد من خونوادمه. میدونم اونقدر بهشون طعنه زدن، اونقدر بهشون زخم زبون زدن که بابای همیشه صبور من، تصمیم گرفته از اون محله بره. به خونواده ی مریم حسودیم شد، خونواده ای که تموم عشق و محبت مریم رو داشتن. با اینکه دیدن مریم با این حالت، برام سخت بود، اما گذاشتم گریه کنه، گذاشتم اشک بریزه تا سبک بشه. مگه نمیگفتن اشک ریختن، رو آروم میکنه؟ پس میخواستم مریم آروم بشه، میخواست بیرون بریزه هرچه بغض، هر چه عقده، هر چه کینه توی دلش مونده بود. مریمو همچنان توی آغوش خودم نگه داشته بودم، در حالی که نگاهم به تارتار موهای بلندش بود، دست فرو بردم، توی موهایی که لمسشون گاهی برام آرزو میشد. سوء استفاده بود از حال مریم؟ اما چقدر این سوء استفاده ها رو دوست داشتم. یه لحظه احساس کردم در اتاق باز شد، پریو دیدم که به داخل سرک کشید و با دیدن منو مریم در اون حالت، ماتش برد. جنس نگاهشو دوست نداشتم، غم، حسرت، حسادت و کینه. با سر اشاره کردم بره، چشمای پر از کینشو از مریم جدا کرد و رفت، بی صدا رفت، همون طور که اومده بود. وقتی مریم آروم شد، وقتی دیدم دیگه هق هق گریه ی مریم تموم شد، تلاش کردم تا حال مریمو عوض کنم، تلاش کردم تا از اون حس بیرون بیارمش: بسه دیگه، تو عمرم ندیده بودم به اندازه ی تو اشکش دم مشکش باشه. بلافاصله موضع گرفت، به سرعت سرشو از سینم جدا کرد، درحالی که من دوست داشتم، همچنان سر مریم اونجا باشه: نخیرشم، کی گفته من خیلی گریه میکنم؟ با سر به چشمای قرمز اشاره کردم: شواهد خیلی زیادی موجوده، چشمای پف کرده و قرمز، صورت خیس از اشک.


دانلود آهنگ هم صدا از داریوش کمی مکث کرد: بعد از رفتن تو یه حرفایی تو محل پیچید، از ماجرای محمد که باهام سنگین شده بودن، بعد از تو که دیگه جواب سلاممو نمیدادن. بینیمو بالا کشیدم: مگه پشت سرم چی میگفتن؟ آه بابا قلبمو به درد آورد: چی بگم بابا جون؟ میگفتن دخترشونو فروختن، بعضیهام میگفتن، دخترشون تا چشم بابا و مامانشو دور دیده، خودشو به یه پسر پولدار آویزون کرده و رفته. روتختی رو چنگ زدم تا صدای هق هقم بلند نشه، اشکام تموم صورتمو پر کرده بود، آریا لبشو روی موهام چسبوند، اما هیچی سختتر از شنیدن تهمتهای ناروا از کسایی که یه عمر بینشون زندگی میکردمو خطایی ازم ندیده بودن، نبود، نفس عمیق کشیدم تا گرفتگی صدام برطرف بشه: آقاجون، مامان نیست؟ مکث بابا و بعد جوابی که شنیدم، برام سنگین تر بود: مامانت، بعد از شنیدن صدات گریه اش گرفته، نمیتونه حرف بزنه. به سختی بغضمو فرو دادم: سلام بهش برسونید، به محسن و بقیه هم سلام برسونید. فردا دوباره زنگ میزنم. آریا گوشیو قطع کرد، با دستاش صورتشو پوشوند، صدای گریه ی دلخراشش بلند شد. رگ کنار شقیقم محکم میکوبید، ناراحت شدم برای دختری که کنارم نشسته بود، برای مریمی که میدونستم گذشته ی پاکی داشته. میخواستم آرومش کنم، میخواستم بهش دلگرمی بدم، اما نمیدونستم چطور و چگونه. دستمو با احتیاط پیش بردمو گذاشتم روی دستاش، دستایی که خیس خیس بود، بخاطر اشکهایی که از لابلاش به بیرون راه پیدا میکرد. سرشو به سینم چسبوندم، شونه های مریم میلرزید و من به این فکر میکردم، که مریم قوی کجاست. مریم هق میزدو به این فکر میکردم اینکه جلوی من گریه میکنه، پوئن مثبتی برای منه یا منفی. بخاطر اینه که منو محرم خودش میدونه یا به خاطر اینه که اونقدر غرورشو شکستم که دیگه براش فرقی نمیکنه، غرور پیش من حفظ کنه یا نه. سعی کردم بهش تسلی بدم اما نمیدونم تا چه حد موفق بودم: مریم، بخاطر حرف مردم هیچ وقت خودتو ناراحت نکن.


دانلود آهنگ خانه سرخ از داریوش دلشوره گرفته بودم، نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه. شماره ی گوشی بابا رو گرفتم، با هر بوقی که میخورد هزارتا فکر بد به ذهنم میومد، با شنیدن صدای بابا، به آرامشی نسبی دست یافتم: بله؟ آب دهنمو قورت دادم: سلام بابا. صدای بابام مرتعش شد: مریمم تویی دخترم؟ اشکم بدون اجازه از گوشه ی چشمم، بیرون غلطید: خوبی باباجون؟ مامان خوبه؟ محسن و مینا و ایلیا خوبن؟ با لحنی گرفته، جواب داد: همه خوبیم باباجان، تو کجایی دختر؟ نصف عمر شدیم، چرا یه زنگ بهمون نزدی؟ چرا از خودت بهمون خبر ندادی؟ ریزش اشکام سرعت گرفت، اما صدام نلرزید: ببخشید بابایی، برای آریا کاری پیش اومد، لب گزیدم از دروغی که داشتم سرهم میکردم:مجبور شدیم بریم خارج از کشور، دسترسی به تلفن نداشتم، وگرنه بی خبر نمیزاشتمتون. نگاه آریا رو به روی خودم حس میکردم، به اشکهای بی صدام نگاه میکرد؟ از کی اونقدر محرم شده بود که اجازه میدادم، اشکام جلوش بریزن؟ صدای بابا منو به خودم آورد: مریم؟ با دست آزادم اشکمو پاک کردم: بله ؟ دست آریا نوازش گونه میون موهام نشست: مریم جان، شوهرت خوبه؟ خدای نکرده اذیتت نمیکنه؟ حرکت دستش متوقف شد: نه آقا جون، مرد خوبیه. میون گریه هام خنده ی ریزی کردم: اگه اذیتش نکنم، اگه سربه سرش نذارم، باهم مشکلی نداریم. نفس آریا و بابا همزمان بیرون داده شد: خداروشکر، مریم جان تو هم اذیتش نکن، مرد غرور داره، هیچ وقت غرور مردتو نشکن. نگاه معنی دار آریا به صورتم دوخته شد، همینطور شیر بود، با این حرفا شیرتر هم شده بود، ناراضی از بحث پیش اومده، گفتم: بابا زنگ زدم خونه، میگفتن خونه رو فروختین؟ پوفی کشید: آره بابا، تحمل اون خونه و محله برام سخت شده بود. خونه ای که تو و محمد توش نباشین، خونه ی ارواحه. از مردم محلم نگم بهتره. اشکام دوباره راهشونو پیدا کردن، چقدرتحمل دلتنگی سخته، اصرار کردم: مگه مردم چیزی گفتن؟


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها